جدول جو
جدول جو

معنی رنگ بردار - جستجوی لغت در جدول جو

رنگ بردار
(لُءْ لُءْ کَ دَ / دِ)
رنگ پذیر. آنکه یا آنچه رنگ بردارد. آنکه یا آنچه رنگ بگیرد. رجوع به رنگ پذیرفتن و رنگ برداشتن و رنگ گرفتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنج بردار
تصویر رنج بردار
آنکه رنج و سختی تحمل می کند، رنجبر، رنج برنده، برای مثال به دانش بود بی گمان زنده مرد / خنک رنج بردار پاینده مرد (فردوسی - ۷/۳۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ مردار
تصویر سنگ مردار
مردارسنگ، جسمی سرخ یا زرد رنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مرهم به کار می رود، مرداهنگ، اکسید دو پلمب، لیتارژ جوهر سرب، مرتک
فرهنگ فارسی عمید
(لَ شِ کَ تَ / تِ)
رنج برنده. متحمل رنج و مشقت. زحمت کش. آنچه یا آنکه رنج و تعب را بردبار باشد:
به دانش بود بیگمان زنده مرد
خنک رنج بردار پاینده مرد.
فردوسی.
بدان تا تن رنج بردارشان
بیاساید از جنگ و پیکارشان.
فردوسی.
کجا آن حکیمان و دانندگان
همان رنج بردار خوانندگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ گِ بَ)
رنگ برکان. (برهان قاطع). رجوع به رنگ برکان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ گِ بَ)
نام سنگی است بسیار نرم که شیشه گران آن را به جهت شیشه سفید کردن بکار برند. (برهان قاطع). رنگ برگان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ سِ)
بردارندۀ شن. حمل کننده شن و ماسه
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ کَ دَ)
رنگ اصلی چیزی را زایل ساختن. چیزی را از رنگ اصلی بگردانیدن. تغییر دادن و دگرگون ساختن رنگ چیزی. رنگ برداشتن:
هزار آفرین بر می سرخ باد
که از روی ما رنگ خجلت ببرد.
صائب (از بهار عجم).
، با ترسانیدن و بیم دادن رنگ از چهرۀ کسی زایل کردن:
چنان در راه غارت پی فشردند
که رنگ هندیان را نیز بردند.
حکیم زلالی (از بهار عجم).
آنکه گر صدمۀ قهرش متلاشی گردد
از رخ خصم برد هیبت او رنگ عذار.
علی قلی بیک خراسانی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ زَ)
راه برنده. کنایه از پی برنده. (از یادداشت مؤلف).
- ره بردار به جای نبودن، بدان جای راه نبردن. راه نیافتن و دسترسی پیدا نکردن بدان جای
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنج بردار
تصویر رنج بردار
متحمل رنج و مشقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجبردار
تصویر رنجبردار
آنکه رنج برد رنج برنده، زحمتکش، کارگر
فرهنگ لغت هوشیار