مردارسنگ، جسمی سرخ یا زرد رنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مرهم به کار می رود، مرداهنگ، اکسید دو پلمب، لیتارژ جوهر سرب، مرتک
مُردارسَنگ، جسمی سرخ یا زرد رنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مرهم به کار می رود، مُرداهَنگ، اُکسید دُو پُلُمب، لیتارْژ جُوهَر سُرب، مُرتَک
رنج برنده. متحمل رنج و مشقت. زحمت کش. آنچه یا آنکه رنج و تعب را بردبار باشد: به دانش بود بیگمان زنده مرد خنک رنج بردار پاینده مرد. فردوسی. بدان تا تن رنج بردارشان بیاساید از جنگ و پیکارشان. فردوسی. کجا آن حکیمان و دانندگان همان رنج بردار خوانندگان. فردوسی
رنج برنده. متحمل رنج و مشقت. زحمت کش. آنچه یا آنکه رنج و تعب را بردبار باشد: به دانش بود بیگمان زنده مرد خنک رنج بردار پاینده مرد. فردوسی. بدان تا تن رنج بردارشان بیاساید از جنگ و پیکارشان. فردوسی. کجا آن حکیمان و دانندگان همان رنج بردار خوانندگان. فردوسی
رنگ اصلی چیزی را زایل ساختن. چیزی را از رنگ اصلی بگردانیدن. تغییر دادن و دگرگون ساختن رنگ چیزی. رنگ برداشتن: هزار آفرین بر می سرخ باد که از روی ما رنگ خجلت ببرد. صائب (از بهار عجم). ، با ترسانیدن و بیم دادن رنگ از چهرۀ کسی زایل کردن: چنان در راه غارت پی فشردند که رنگ هندیان را نیز بردند. حکیم زلالی (از بهار عجم). آنکه گر صدمۀ قهرش متلاشی گردد از رخ خصم برد هیبت او رنگ عذار. علی قلی بیک خراسانی (از بهار عجم)
رنگ اصلی چیزی را زایل ساختن. چیزی را از رنگ اصلی بگردانیدن. تغییر دادن و دگرگون ساختن رنگ چیزی. رنگ برداشتن: هزار آفرین بر می سرخ باد که از روی ما رنگ خجلت ببرد. صائب (از بهار عجم). ، با ترسانیدن و بیم دادن رنگ از چهرۀ کسی زایل کردن: چنان در راه غارت پی فشردند که رنگ هندیان را نیز بردند. حکیم زلالی (از بهار عجم). آنکه گر صدمۀ قهرش متلاشی گردد از رخ خصم برد هیبت او رنگ عذار. علی قلی بیک خراسانی (از بهار عجم)